مردم خردمند، صاحبان خرد، مردمان عاقل، خردمندان، البّاء، ذوی الالباب، ذوی العقول، اولوالالباب، اهل عقول برای مثال بزرگش نخوانند اهل خرد / که نام بزرگان به زشتی برد (سعدی - ۸۵)
مردم خردمند، صاحبان خِرَد، مردمان عاقِل، خردمندان، اَلِبّاء، ذَوِی الاَلباب، ذَوِی العُقول، اُولُوالاَلباب، اَهلِ عُقول برای مثال بزرگش نخوانند اهل خرد / که نام بزرگان به زشتی برد (سعدی - ۸۵)
صاحب دل، زنده دل، روشن ضمیر، در تصوف کسی که از سر گذشته و طالب سر است و حالات وجدانی را به هر عبارت که خواهد بیان کند، عارف، خداشناس برای مثال چو بشنوی سخن اهل دل مگو که خطاست / سخن شناس نه ای دلبرا خطا اینجاست (حافظ)
صاحب دل، زنده دل، روشن ضمیر، در تصوف کسی که از سَر گذشته و طالب سِر است و حالات وجدانی را به هر عبارت که خواهد بیان کند، عارف، خداشناس برای مثال چو بشنوی سخن اهل دل مگو که خطاست / سخن شناس نه ای دلبرا خطا اینجاست (حافظ)
کسان خانه و ساکنان آن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). کسان خانه. مردم خانه. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا) : یک نفس را فدای اهل بیتی باید کرد. (کلیله و دمنه). و کدام خدمت در موازنۀ آن کرامت آید که در غیبت من بنده، اهل بیت را ارزانی فرموده است. (کلیله و دمنه). اهل بیت شیخ شادی آن شام تضرع بسیار کردند. (انیس الطالبین ص 105). من و اهل بیت من سر بر زمین نهادیم و تضرع و زاری کردیم. (انیس الطالبین ص 104).
کسان خانه و ساکنان آن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). کسان خانه. مردم خانه. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا) : یک نفس را فدای اهل بیتی باید کرد. (کلیله و دمنه). و کدام خدمت در موازنۀ آن کرامت آید که در غیبت من بنده، اهل بیت را ارزانی فرموده است. (کلیله و دمنه). اهل بیت شیخ شادی آن شام تضرع بسیار کردند. (انیس الطالبین ص 105). من و اهل بیت من سر بر زمین نهادیم و تضرع و زاری کردیم. (انیس الطالبین ص 104).
صاحب دل. (آنندراج). اهل ذوق و مکاشفه. سالک طریق دل. مقابل اصحاب عقل: دل اهل دل است آن کعبۀ داد مکن ویران مر او را دار آباد. ناصرخسرو. جهالت ظلمت جان و جهان است بر اهل دل این معنی عیان است. ناصرخسرو. از مدرسه برنخاست یک اهل دلی ویران شود این خرابه دارالجهل است. (منسوب به خیام). یا اگر گویی اهل دل کس هست گویدت دل، خطاست این گفتار. خاقانی. تو ای عطار گرچه دل نداری ولیکن اهل دل را ذوفنونی. عطار. از آن اهل دل در پی هر کسند که باشد که روزی به منزل رسند. سعدی. الا گر طلبکار اهل دلی ز خدمت مکن یک زمان غافلی. سعدی. توان گفت با اهل دل کو بماند. سعدی. آلودگی خرقه خرابی جهان است کو راهروی اهل دلی پاک سرشتی. حافظ. کلید قفل سعادت قبول اهل دل است مباد آنکه درین نکته شک و ریب کند. حافظ. درین خمار کسم جرعه ای نمی بخشد ببین که اهل دلی در جهان نمی بینم. حافظ
صاحب دل. (آنندراج). اهل ذوق و مکاشفه. سالک طریق دل. مقابل اصحاب عقل: دل اهل دل است آن کعبۀ داد مکن ویران مر او را دار آباد. ناصرخسرو. جهالت ظلمت جان و جهان است بر اهل دل این معنی عیان است. ناصرخسرو. از مدرسه برنخاست یک اهل دلی ویران شود این خرابه دارالجهل است. (منسوب به خیام). یا اگر گویی اهل دل کس هست گویدت دل، خطاست این گفتار. خاقانی. تو ای عطار گرچه دل نداری ولیکن اهل دل را ذوفنونی. عطار. از آن اهل دل در پی هر کسند که باشد که روزی به منزل رسند. سعدی. الا گر طلبکار اهل دلی ز خدمت مکن یک زمان غافلی. سعدی. توان گفت با اهل دل کو بماند. سعدی. آلودگی خرقه خرابی جهان است کو راهروی اهل دلی پاک سرشتی. حافظ. کلید قفل سعادت قبول اهل دل است مباد آنکه درین نکته شک و ریب کند. حافظ. درین خمار کسم جرعه ای نمی بخشد ببین که اهل دلی در جهان نمی بینم. حافظ
بعد آن باشد از مشرق یا مغرب. بعدش است از نهایت آبادانی، خواهی این بعد را به معدل النهار با خط استوا گیر و خواهی بدان مدار که ایشان را موازی است زیرا که پاره های متشابه یک از دیگرنیابت دارند وز قبل آنکه منجمان زمین ما اصلهای یونانیان بکار همی دارند و سپس رأی ایشان همی روند و یونانیان بنهایت مغربی از آبادانی نزدیکتر بودند و طول جایها از آنجا گرفتند، طول شهر بعدش گشت از نهایت آبادانی بمغرب ولکن اندرین نهایت میان ایشان خلاف است زیرا که گروهی از ایشان آغاز طول از لب دریای اوقیانوس همی کنند و گروهی آغاز او از جزیره های سعادت کنند و آن را نیز جزائر خالدات خوانند و این شش جزیره است برابر شهرهای مغرب از لب دریای اوقیانوس اندرون برفته بمقدار دویست فرسنگ و این هیچ زیان ندارد، هرگه که همه طولها از یک جای گرفته بود ولکن اندر کتابها، طول پاره ای از شهرها از لب دریا گرفته بود و پاره ای از جزائر سعد و تا مردم را فطنتی تیز نبود و بدین صناعت درست دانش آن را یک از دیگر جدا نتواند کردن. (التفهیم ص 172 و 173). و صاحب کشاف اصطلاحات الفنون گوید: در نزد اهل هیئت عبارت از قوسی است از معدل النهار یک شهر و نصف نهار یکی از دو طرف آبادانی شرقاً یا غرباً، و توضیح آن اینست که دائرۀ نصف النهار در مبداء آبادانی بسمت رأس اهله میگذرد و معدل النهاررا بر نقطه ای قطع میکند و دائرۀ نصف النهار در بلد مفروض بسمت رأس اهله میگذرد و معدل را بر نقطۀ دیگری قطع میکند و بنابراین قوس محصورشده از معدل میان دو نصف النهار واقع میشود که آن را طول آن بلد نامند. و مقصود از ’یکی از دو طرف آبادانی’ طرفی است که مبداء آبادانی است و منظور از ’شرقاً و غرباً’ اشاره به اختلاف در مبداء آبادانی است زیرا حکمای هند مبداء آبادانی را آخر آبادانی در جهت شرق در نظر گرفته اند، از اینرو که به آنان نزدیک است، و یونانیان آخر آبادانی را در جهت مغرب در نظر گرفته اند بعلت آنکه به آنها نزدیک است و بنابراین از نظر اول طول بلاد از مبداء به جهت شرق است و از نظر دوم به جهت غرب. و عبدالعلی بیرجندی در شرح تذکره آورده است که تعریف مذکور غیرمانع است زیرا هر دایره نصف النهار نخستین را بر دو موضع متقابل قطع میکند و ازینرو میان دو دایرۀ مذکور چهار قوس از معدل به وجود می آید و طول بلد هم بجز یکی از چهار قوس مزبور نیست، همچنین تعریف یادشده غیرجامع است زیرا طول نهایت آبادانی از آن خارج میشود، چه نصف نهار آن با نصف نهار مبداء اتحاد دارد مگراینکه تغایر اعتباری را در نظر گیرند. و صواب اینست که بگویند: طول بلد عبارت از قوسی است از معدل النهار که از تقاطع آن با نصف ظاهر نصف نهار مبداء آبادانی آغاز میگردد و به تقاطع آن با نصف ظاهر از نصف نهار آن بلد منتهی میشود بشرط آنکه اگر مبداء جانب غرب باشد از ابتدا بر توالی شروع شود و اگر مبداء جانب شرق باشد برخلاف توالی آغاز گردد، سپس باید دانست بلدی را که زیر نصف نهار مبداء واقع است طولی نیست، همچنین اعتبار آن ممکن نیست چون عرض آن نود است و از اینرو که در اینجا نصف النهار تعیین نشده است - انتهی
بُعدِ آن باشد از مشرق یا مغرب. بعدش است از نهایت آبادانی، خواهی این بعد را به معدل النهار با خط استوا گیر و خواهی بدان مدار که ایشان را موازی است زیرا که پاره های متشابه یک از دیگرنیابت دارند وز قبل آنکه منجمان زمین ما اصلهای یونانیان بکار همی دارند و سپس ِ رأی ایشان همی روند و یونانیان بنهایت مغربی از آبادانی نزدیکتر بودند و طول جایها از آنجا گرفتند، طول شهر بعدش گشت از نهایت آبادانی بمغرب ولکن اندرین نهایت میان ایشان خلاف است زیرا که گروهی از ایشان آغاز طول از لب دریای اوقیانوس همی کنند و گروهی آغاز او از جزیره های سعادت کنند و آن را نیز جزائر خالدات خوانند و این شش جزیره است برابر شهرهای مغرب از لب دریای اوقیانوس اندرون برفته بمقدار دویست فرسنگ و این هیچ زیان ندارد، هرگه که همه طولها از یک جای گرفته بود ولکن اندر کتابها، طول پاره ای از شهرها از لب دریا گرفته بود و پاره ای از جزائر سعد و تا مردم را فطنتی تیز نبود و بدین صناعت درست دانش آن را یک از دیگر جدا نتواند کردن. (التفهیم ص 172 و 173). و صاحب کشاف اصطلاحات الفنون گوید: در نزد اهل هیئت عبارت از قوسی است از معدل النهار یک شهر و نصف نهار یکی از دو طرف آبادانی شرقاً یا غرباً، و توضیح آن اینست که دائرۀ نصف النهار در مبداء آبادانی بسمت رأس اهله میگذرد و معدل النهاررا بر نقطه ای قطع میکند و دائرۀ نصف النهار در بلد مفروض بسمت رأس اهله میگذرد و معدل را بر نقطۀ دیگری قطع میکند و بنابراین قوس محصورشده از معدل میان دو نصف النهار واقع میشود که آن را طول آن بلد نامند. و مقصود از ’یکی از دو طرف آبادانی’ طرفی است که مبداء آبادانی است و منظور از ’شرقاً و غرباً’ اشاره به اختلاف در مبداء آبادانی است زیرا حکمای هند مبداء آبادانی را آخر آبادانی در جهت شرق در نظر گرفته اند، از اینرو که به آنان نزدیک است، و یونانیان آخر آبادانی را در جهت مغرب در نظر گرفته اند بعلت آنکه به آنها نزدیک است و بنابراین از نظر اول طول بلاد از مبداء به جهت شرق است و از نظر دوم به جهت غرب. و عبدالعلی بیرجندی در شرح تذکره آورده است که تعریف مذکور غیرمانع است زیرا هر دایره نصف النهار نخستین را بر دو موضع متقابل قطع میکند و ازینرو میان دو دایرۀ مذکور چهار قوس از معدل به وجود می آید و طول بلد هم بجز یکی از چهار قوس مزبور نیست، همچنین تعریف یادشده غیرجامع است زیرا طول نهایت آبادانی از آن خارج میشود، چه نصف نهار آن با نصف نهار مبداء اتحاد دارد مگراینکه تغایر اعتباری را در نظر گیرند. و صواب اینست که بگویند: طول بلد عبارت از قوسی است از معدل النهار که از تقاطع آن با نصف ظاهر نصف نهار مبداء آبادانی آغاز میگردد و به تقاطع آن با نصف ظاهر از نصف نهار آن بلد منتهی میشود بشرط آنکه اگر مبداء جانب غرب باشد از ابتدا بر توالی شروع شود و اگر مبداء جانب شرق باشد برخلاف توالی آغاز گردد، سپس باید دانست بلدی را که زیر نصف نهار مبداء واقع است طولی نیست، همچنین اعتبار آن ممکن نیست چون عرض آن نود است و از اینرو که در اینجا نصف النهار تعیین نشده است - انتهی
شریر. مفسد. ظالم. (آنندراج). و رجوع به اهل شود، زن. (شرح قران السعدین از آنندراج) : کرده زنخ شان ز محاسن کنار اهل زنخ راز محاسن چه کار. امیرخسرو (از آنندراج)
شریر. مفسد. ظالم. (آنندراج). و رجوع به اهل شود، زن. (شرح قران السعدین از آنندراج) : کرده زنخ شان ز محاسن کنار اهل زنخ راز محاسن چه کار. امیرخسرو (از آنندراج)
زه و زاد زاد و رود من زآفت زاد و رود غمناک - دل درتب گرم و دیده نمناک (تحفه العراقین خاقانی) پلو خوران (گویش گیلکی) ساکنان یک حانه افراد خانواده، خاندان پیغمبر خویشان پیغمبر: اگر خواهی که با حشمت زاهل البیت دین باشی بباید در ره ایمان یکی تسلیم سلمانی. (سنائی)، زن وفرزندشخص
زه و زاد زاد و رود من زآفت زاد و رود غمناک - دل درتب گرم و دیده نمناک (تحفه العراقین خاقانی) پلو خوران (گویش گیلکی) ساکنان یک حانه افراد خانواده، خاندان پیغمبر خویشان پیغمبر: اگر خواهی که با حشمت زاهل البیت دین باشی بباید در ره ایمان یکی تسلیم سلمانی. (سنائی)، زن وفرزندشخص